پیشینه‌ی سبکِ زیستن به حیات بشر باز می‌گردد و هر فرد یا گروه انسانی که در هر کجای این کره‌ی خاکی می‌زیسته اند، به زبان امروزی دارای سبک زندگی مختصّ به خود بوده‌اند، اما پیشینه‌ی ادبیات و مفهوم سبک زندگی به زمانی باز می‌گردد که افرادی مانند آدلر (1922)، برای نخستین بار این مقوله را شکل‌بندی کرده و به صورت علمی مورد بررسی قرار دادند. افراد یک جامعه، دارای نوع خاصی از رفتار و کنش و طرز فکر و اعتقاد هستند که سبک زندگی و شیوه‌ی زیست آنان را تشکیل می‌دهد. هر فرد ممکن است در برهه‌های زمانی مختلف دارای سبک‌های زیست مختلفی باشد، اما چیزی که مشخص است آن است که می‌توان این سبک‌های زندگی را به وسیله‌ی معیارها و مؤلفه‌هایی شاخصه‌بندی کرد و افراد را به وسیله‌ی آن گروه‌بندی نمود. به بیانی دیگر علی‌رغم این‌که افراد ممکن است دارای انواع مختلفی از سبک زندگی باشند، می‌توان آن‌ها را بر اساس یک سری الگوهای مشخص دسته‌بندی کرد.
در زبان‌های مختلف از ترکیب «سبک زندگی» در شکل‌های مختلف یاد شده است: در زبان آلمانی «lebensstill» و در زبان انگلیسی در گذشته در شکل«life style» و «style of life living» و امروزه بیشتر به صورت «lifestyle» استفاده شده است. این ترکیب از دو واژه‌ی «سبک» (style) و «زندگی» (life) تشکیل می‌شود (مهدوی‌کنی،1390 :46). معنای لغوی واژه‌ی «زندگی» روشن است اما در تعریف واژه‌ی «سبک» در لغت‌نامه‌ها معانی گوناگونی درج شده است، مانند: شیوه و روش انجام چیزی یا اجرا و انجام اموری که تمایزدهنده‌ی فرد یا گروه یا سطح یا ... خاصی باشد. شیوه‌ی زندگی، تکیه‌کلام آدلر است و در تمام نوشته‌هایش مکرر به کار رفته و مشخص‌ترین بعد روان‌شناسی فردی است. از نظر آدلر «سبک زندگی، یعنی کلیت بی‌همتا و فردی زندگی که همه‌ی فرایندهای عمومی زندگی، ذیل آن قرار دارد» (به نقل از برزگر، 1388).
ضرورت پرداختن به این مقوله زمانی نمایان می‌شود که بدانیم سبک زندگی، یک ابزار نرم و فرهنگی برای مدیریت اجتماعی محسوب می‌شود و در صورتی که دانش آن به درستی تدوین گردد، بسیاری از ابزارهای سخت مدیریت اجتماعی دیگر لازم نخواهد بود و حتی جای بسیاری از منازعات سخت را در تاریخ پر خواهد کرد. سبک زندگی راه شناخت هویت خودی از بیگانه می‌باشد. سبک زندگیِ هر فرد موقعیت او را در جامعه برای دیگران مشخص می‌کند. سبک زندگی صرفاً جنبه‌ی نمادی ندارد و خود نیز اصالت دارد. افرادی که عزلت‌نشینی اختیار کرده و تارک دنیا شده‌اند نیز سبک زندگی دارند و این مقوله صرفاً اجتماعی نیست و به انسان بما هو انسان نیز می‌نگرد.
هم‌چنین می‌توان این نکته را بیان کرد که، توجه به کیفیت زندگی معیاری به مدیران اجتماعی و سیاسی ارائه می‌دهد تا به وسیله‌ی آن بتوانند سبک‌های زندگی مختلف جامعه‌ی خود را شناخته و نحوه‌ی مواجهه با ساختار کلی جامعه‌ای که تحت اختیارشان هست را دریابند. آشنایی و حساس شدن به مفهوم سبک زندگی به دولت‌ها و حکومت‌ها کمک می‌کند تا در راه مطلوب کردن شرایط عینی زندگی و واقعیت‌ها گام بردارند و به فرد نیز امکان می‌دهد که در قلمرو نفوذ خویش، مدیریت کیفیت زندگی خویش را در دست بگیرد.
درباره‌ی موضوع سبک زندگی در ایران، رساله‌ها و کارهای تحقیقاتی معدودی وجود دارد که در این میان می‌توان به نگاشته‌ی محمدرضا رسولی اشاره کرد. این تحقیق با نام «بررسی سبک زندگی در تبلیغات تجاری تلویزیون» به دنبال ارائه‌ی تصویری جامع از ویژگی‌های کمّی و کیفی تبلیغات تجاری و بررسی شیوه‌های زندگی مورد توجه در این تحقیق است. «سبک زندگی و هویت اجتماعی، مصرف و انتخاب‌های ذوقی به عنوان شالوده‌ی تمایز و تشابه اجتماعی در دوره‌ی اخیر مدرنیته»، عنوان پایان‌نامه‌ای است که توسط حسن چاوشیان تبریزی تنظیم شده است. هدف این رساله، تشخیص سبک‌های زندگی در الگوی کنش و گروه‌بندی اجتماعی است. نویسنده معتقد است هویت فردی و جمعی اعضای یک جامعه‌ی مدرن کلان‌شهری به کمک موقعیت یا ویژگی‌های ساختاری آن‌ها تبیین نمی‌شود، بلکه تا حدّ زیادی به کنش مصرف و انتخاب‌های مصرفی بستگی دارد، یعنی ماهیتی فرهنگی دارد. کتاب «بررسی تأثیر مصرف رسانه‌ها بر سبک زندگی ساکنان تهران» که توسط سید نورالدین رضوی‌زاده نوشته شده بر این باور مبتنی است که ارتباطات با پیش رو نهادن یا معرفی سبک‌های متعدد و متنوع زندگی، پای‌بندی افراد را به سبک‌های سنتی سست نموده و با اشاعه‌ی الگوها، ارزش‌ها و کالاهای مصرفی نوین، به اشاعه‌ی سبک‌های زندگی نوین می‌پردازد.
سبک زندگی اموری را شامل می‌شود که به زندگی انسان، اعم از بعد فردی، اجتماعی، مادی و معنوی او مربوط می‌شود: اموری نظیر بینش‌ها (ادراک‌ها و معتقدات) و گرایش‌ها (ارزش‌ها، تمایلات و ترجیحات) که اموری ذهنی یا رفتار درونی هستند و رفتارهای بیرونی (اعمّ از اعمال هوشیارانه و غیر هوشیارانه، حالات و وضعیت جسمی)، وضع‌ها (جایگاه‌های) اجتماعی و دارایی‌ها که اموری عینی می‌باشند. بنابراین سبک‌های زندگی مجموعه‌ای از ارزش‌ها، طرز تلقی‌ها و شیوه‌های رفتار، حالت‌ها و سلیقه‌هاست که در بیشتر مواقع در میان یک جمع ظهور می‌کنند و شماری از افراد، صاحب یک نوع سبک زندگی مشترک می‌شوند و اغلب مالک یک نوع سبک زندگی خاص می‌گردند.
همان‌گونه که بیان شد سبک زندگی مرحله‌ی خروجی و بیرونی و نمایان‌ترین وجه زندگی افراد است؛ اما برای پی‌بردن به چگونگی ساخته‌شدن نوع خاصی از سبک زندگی و یا شکل‌گیری سبک‌های زندگی مختلف می‌بایست به ریشه‌ها و زیربناها نگریست. پرواضح است هرچه زیربناها دارای ظرفیت بیشتری باشند، روبناهای مشخص‌تر و مستحکم‌تری ایجاد می‌کنند.
نظام‌های معنایی و افکار، یکی از مقولات زیربنایی‌ست که با توجه به مبانی معرفت‌شناسانه و هستی‌شناسانه‌ی درون خود، جهان‌بینی خاصی را تراوش می‌کنند. یکی از نظام‌های معنایی ادیان می‌باشد که دارای ظرفیت و پتانسیل برای شکل‌دهی به جهان‌بینی می‌باشد. فلذا هر چه این نظام معنایی (ادیان)، ظرفیت بیشتری داشته باشد، توانایی دخل و تصرف بیشتری در سبک زندگی و نحوه‌ی زیستن دارد.
اما باید توجه داشت که این نظام‌های معنایی تحت تأثیر شرایط ساختاری و محیطی قرار گرفته و خود صرفاً وارد مرحله‌ی «شدن» نمی‌شود و عامل محرک و تقویت‌کننده می‌خواهد که با توجه به محیط و ساختار می‌توان از این توانایی بهره‌برداری‌های مختلفی کرد.
زمانی‌که نظام معنایی موجود است لازم است تا افراد و جوامع به سوی آن نظام حرکت کنند و از آن استفاده کنند، اما هنگامی‌که شرایط محیطی و ساختاری مانند نظام سیاسی مطابق و هم‌سو با آن نظام معنایی باشند، عامل محرکی برای ترویج و گسترش آن جهان‌بینی خواهد بود و به سمت افراد و جوامع حرکت می‌کنند. و پرواضح است اگر حتی نظام معنایی پرظرفیت و دارای توانایی موجود باشد اما شرایط محیطی موجود نباشد، نظام معنایی در مرحله‌ی بالقوه باقی می‌ماند.
بنابراین می‌توان چنین نتیجه گرفت که نظام‌های معنایی موجود، جهان‌بینی خاصی را تراوش و به وجود آورده و این شرایط تحت تأثیر شرایط ساختاری و محیطی قرار گرفته و مجموعه‌ی این عوامل، سبک زندگی را می‌سازد. یکی از نظام‌های معنایی دین می‌باشد که اثرات قابل توجهی بر سبک زندگی دارد و با توجه به ظرفیت‌های این نظام معنایی، توانایی تأثیرگذاری بر سبک زندگی نیز گسترش می‌یابد.
اما عامل دیگری در این بین وجود دارد که این قاعده را به هم می‌ریزد یا تقویت می‌کند و آن توانایی گفتمان‌سازی حول محور نظام معنایی می‌باشد. بنابراین سه متغیر نظام معنایی، شرایط محیطی و گفتمان‌سازی با یکدیگر ارتباط می‌یابند. هنگامی‌که نظام معنایی موجود است اما شرایط محیطی و گفتمان‌سازی وجود ندارد، نظام معنایی در مرحله‌ی «بودن» باقی می‌ماند، مانند دوران نظام شاهنشاهی. هنگامی‌که نظام معنایی موجود است و گفتمان‌سازی شکل می‌گیرد اما شرایط محیطی موجود نباشد و در تضاد با آن باشد، از پتانسیل نظام معنایی استفاده شده اما هنوز به مرحله‌ی «شدن» تبدیل نشده است، مانند دوران برخی از ائمه‌ی معصومین (علیهم‌السلام). هنگامی‌که نظام معنایی موجود است و شرایط محیطی مطابق با آن باشد اما گفتمان‌سازی شکل نگرفته باشد باز هم نظام معنایی به مرحله‌ی «شدن» تبدیل نشده است؛ مانند نظام معنایی دین اسلام و شرایط محیطی نظام جمهوری اسلامی ایران که نیاز به مرحل‍ه‌ی گفتمان‌سازی و پس از آن پذیرش از سوی مردم دارد.
پرداختن به تمامی این مباحث مجالی دیگر می‌خواهد و در این‌جا بر آن هستیم تا به مرحله‌ای بپردازیم که نظام معنایی موجود است و تلاش برای گفتمان‌سازی صورت گرفته یا می‌گیرد و آن نیز از منظر نگاه غرب به این مقولات.
در ابتدا، متفکران غربی، مفهوم‌سازی پیرامون سبک زندگی را آغاز کردند و بر محور نظام معنایی غربی و نوع نگاه معرفت‌شناسانه، هستی‌شناسانه، انسان‌شناسانه و روش‌شناسانه به گفتمان‌سازی پیرامون سبک زندگی پرداختند و می‌توان با توجه به نگاه‌هایی که به نظام معنایی داشته‌اند (به عنوان متغیر مستقل)، نگرش‌ها و مکتب‌های مختلفی را تبیین کرد (به عنوان متغیرهای وابسته)؛ مانند دیدگاه‌های جامعه‌شناسانه، روان‌شناسانه، مارکسیستی، فمینیستی و... . در این جا قصد نداریم تا تمام نگرش‌ها را بررسی کنیم اما به پاره‌ای از این نگرش‌ها می‌پردازیم.

دیدگاه‌های متفکران غربی درباره‌ی سبک زندگی

نظریات برخی از محققان غربی حول محور سبک زندگی چنین است: سبک زندگی مستلزم مجموعه‌ای از عادت‌ها و جهت‌گیری‌ها و بنابراین برخوردار از نوعی وحدت است که علاوه بر اهمیت خاص خود از نظر تداوم امنیت وجودی، پیوند بین گزینش‌های فرعی موجود در یک الگوی کم و بیش منظم را تأمین می‌کند (گیدنز، 1382، ص121). باسرمن (1983) سبک زندگی را الگویی از مصرف می‌داند که دربردارنده‌ی ترجیحات، ذائقه و ارزش‌هاست، هم‌چنین «ارل» آن را الگویی فردی از گزینش‌ها و فعالیت‌ها تعریف کرده است. مایک فدرستون (1991) اشاره می‌کند که واژه‌ی سبک زندگی در درون فرهنگ معاصر، به نوعی فردیت، ابراز وجود و خودآگاهی سبک‌گرایانه اشاره دارد. به زعم فدرستون بدن، لباس‌ها، طرز بیان، فراغت، ترجیحات خوردن و نوشیدن، خانه، اتومبیل، انتخاب محل برای تعطیلات و... به عنوان شاخص‌های سبک زندگی به حساب می‌آید (ربانی، 1387 :45). به باور گیدنز شیوه‌ی زندگی مجموعه‌ای کم و بیش جامع از عملکردهاست که فرد آن‌ها را به کار می‌گیرد؛ چون نه فقط نیازهای جاری او را برآورده می‌سازند، بلکه روایت خاصی را هم که وی برای هویت شخصی خود برگزیده است در برابر دیگران متجسم می‌سازد (گیدنز، 1377 :120).

دیدگاه جامعه‌شناسانه

موضوع کیفیت زندگی تقریباً به طور هم‌زمان در چندین رشته‌ی علوم اجتماعی مطرح شد. در ابتدا تنها بر شاخص‌های عینی رفاه مانند فقر، بیماری و خودکشی تأکید می‌شد و شاخص‌های انتزاعی تنها در دهه‌ی 70 اضافه شدند. کتاب‌های منتشر شده در این زمینه عبارتند از «شاخص‌های اجتماعی رفاه، درک امریکایی‌ها از کیفیت زندگی» نوشته‌ی اندرو و ویتی (1967) و «کیفیت زندگی امریکایی‌ها: احساسات، ارزیابی‌ها و رضایت‌ها» نوشته‌ی کمپل (1981).
یکی از دیدگاه‌های جامعه‌شناسانه دیدگاه کنش متقابل نمادین می‌باشد که بر این نکته تأکید دارد که در بحث کیفیت زندگی باید به چگونگی تعامل و کنش متقابل نمادین توجه نموده و بر ماهیت فکری و تصوری هر فرد نسبت به خودش تأکید دارد، چرا که نگرش وی مانند هر فرد دیگری در مورد تصور مثبت و منفی اطرافیان در مورد شخصیت و رفتارش تأثیر به سزایی در نحوه‌ی عمل او و در کیفیت زندگی او دارد.
جامعه‌شناسان مباحث ابتدایی در حیطه‌ی سبک زندگی را به مباحث طبقه و منزلت اجتماعی ارتباط می‌دادند و طبقات و منزلت اجتماعی را نه از ابعاد مارکسیستی بلکه بالعکس آن استفاده می‌کردند و سبک زندگی را معیاری برای سنجش طبقات اجتماعی می‌دانستند.
عناصر و ویژگی‌هایی که در سبک زندگی یک فرد وجود دارد دارای انسجام و کلیت می‌باشد و یک نوع وحدت درونی را می‌سازد، اما این وحدت نشان‌گر تمایز و تفاوت نیز می‌باشد. سبک زندگی افراد متمایز است اما وجوه مشترکی که مابین سبک‌های زندگی وجود دارد طبقات اجتماعی را به وجود می‌آورد؛ فلذا سبک زندگی هم عامل تعیین‌کننده‌ای برای تمایز طبقات اجتماعی است و هم شکل‌دهنده به آن.
هیل می‌نویسد: سبک زندگی هر فرد موقعیت او را در جامعه برای دیگران آشکار می‌سازد. با اشاره به تماس بیشتر انسان امروزی با بیگانگان معتقد است انسان با به کار گیری سبک زندگی تلاش می‌کند منزلت اجتماعی خود را به دیگران نشان دهد؛ کاری که در یک جامعه‌ی کوچک لازم نبود. بسیاری از دوست‌یابی‌ها براساس همین سبک‌ها و اطلاعاتی که در مورد آن مبادله می‌شود پدید می‌آید (به نقل از کاویانی، 33: 1391).
در سال‌های اخیر اصطلاح «هویت فرهنگی» در جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی رواج یافته است. از جمله مفاهیم جامعه‌شناسی جذب‌شده به اصطلاح هویت فرهنگی، «سبک زندگی» است. یکی از چهره‌های بنام نظریه‌پردازی در حوزه‌ی هویت و تشخص از دهه‌ی هشتاد تا کنون آنتونی گیدنز است. او در پاره‌ای از نوشته‌های خود دیدگاه‌هایی را در مورد هویت و سبک زندگی طرح کرده است. وی بر آن است که: سبک زندگی زبان هویت اجتماعی در فرهنگ فَرانو است، روشی نمایشی است که فقط خودش را مشخص می‌کند. پس سبک زندگی اشکال خلاقیت فرهنگی برای تجربه‌ی مردمی است؛ سبک‌های زندگی اشکال هنری برای انبوهه‌ها هستند (به نقل از مهدوی‌کنی، 177).

دیدگاه روان‌شناسانه

به نظر آدلر چگونگی تلاش فرد برای کنار آمدن با احساسات حقارت‌آمیز بخشی از «سبک زندگی» خاص وی می‌شود، یعنی به صورت یک جنبه از کارکردهای شخصیتی وی در می‌آید.
سبک زندگی خلاقیتی است حاصل از کنار آمدن با محیط و محدودیت‌های آن؛ زین سبب افراد از این حیث مختلف‌اند؛ زیرا علاوه بر احساس حقارت و برتری‌طلبی که میان همه‌ی آدمیان مشترک است، سه عامل بدنی، روانی و اجتماعی، که به ترتیب در ساختمان بدنی و عمل اعضای آن صفات و استعدادهای روانی و ارتباطات اجتماعی نهفته است، در میان آدمیان متفاوت‌اند. همین امر شیوه‌ی خاص هر فرد برای جبران احساس حقارت و برتری‌طلبی را تعیین می‌کند. شیوه‌ی زندگی پیروزی‌طلبانه‌ی ناپلئون شاید علتش جثه‌ی نسبتاً کوچک وی بوده است. سیادت‌طلبی و اعمال وحشیانه‌ی آقا محمدخان قاجار ریشه در پیامدهای اجتماعی اختگی وی داشته است و حرص هیتلر برای تسلط بر عالم، شاید از نقص جنسی وی سرچشمه گرفته باشد (به نقل از برزگر، 1388).
شیوه‌ی زندگی هر فرد به اعتقاد آدلر در پنج یا شش سالگی پایه‌گذاری می‌شود. وی سه مثال برای سه عامل بدنی، روانی و اجتماعی می‌زند که همگی تحت تأثیر محیط خانوادگی‌اند.
الف) نقص عامل بدنی.کودکی که معلولیت جسمی دارد و خود را در قیاس با هم‌سالان عقب‌مانده می‌بیند می‌تواند به کمک پدر و مادرِ فهمیده و مربیان کارآزموده به جبران آن بپردازد و احساس حقارت خود را به احساس نیرومندی تبدیل کند.
ب) نقص عامل روانی. از سوی دیگر کودکان نازپرورده که مورد حمایت زیاد و افراطی والدین ناآگاه خود قرار می‌گیرند، ممکن است خودمحور شوند و علایق اجتماعی در آنان ضعیف شود و از دیگران انتظار دارند که خواسته‌هایشان را برآورده سازند.
ج) نقص عامل اجتماعی.کودکان به خود رها شده و طرد شده ممکن است گونه‌ای از سبک زندگی برای خود به وجود آورند که مستلزم انتقام‌جویی از جامعه باشد. آنان بر اثر جدایی پدر و مادر از یکدیگر، یا بر اثر غفلت و بی‌اعتنایی نسبت به تربیت آن‌ها از راهنمایی و تشویق محروم بوده‌اند و نمی‌توانند شیوه‌ی زندگی خود را گسترش دهند. افرادی که در کودکی مورد بی‌مهری و بدرفتاری بوده‌اند، در بزرگ‌سالی دشمنان اجتماع می‌شوند و شیوه‌ی زندگی آنان بر اساس نیاز به انتقام‌جویی در می‌آید (برزگر، 1388).
مفهوم «سبک زندگی» نیز متأثر از عوامل سه‌گانه‌ی بدنی، روانی، و اجتماعی است. وضعیت نقایص سه‌گانه در شخص و استعدادهای وی و نیز زمینه‌های اجتماعی و امکانات آن، راه‌های گوناگونی را پیش روی هر فرد قرار می‌دهد و وجه خاصی برای جبران احساس حقارت رقم می‌زند و شیوه‌ی زندگی معینی تحقق می‌یابد.
بنابراین از حیث نقایص جسمی شیوه‌ی زندگی ناپلئون تحت تأثیر جثه‌ی کوچکش، سیادت‌طلبی آقا محمد خان ناشی از عقده‌ی اختگی و میل به سلطه بر جهان از سوی هیتلر شاید از نقص جنسی وی باشد (همان).
آدلر بر مبنای «سبک و شیوه‌ی زندگی» چهار سبک و سنخ شخصیتی را شناسایی کرده است:
الف) سنخ اول یا سلطه‌جویانه و تحکیم‌آمیز. این سنخ نگرشی را نشان می‌دهد که در آن شخص دارای آگاهی و علایق اجتماعی ضعیفی است.چنین شخصی بدون ملاحظه نسبت به دیگران از خود رفتار بروز می‌کند (برزگر، 1388).
ب) سنخ دوم یا گیرنده. آدلر آن را رایج‌ترین گونه‌ی شخصیتی می‌دانست که در آن افراد انتظار دارند همه چیز خود را از دیگران بگیرند و به شدت به دیگران وابسته می‌شوند.
ج) سنخ سوم یا اجتناب‌گر.چنین شخصیتی با اجتناب از درگیر شدن در مسائل از احتمال مغلوب‌شدن خود جلوگیری می‌کند؛ بنابراین از دست و پنجه نرم کردن با مسائل زندگی روی‌گردان است.
از نظر آدلر این سه سنخ فاقد علاقه‌ی اجتماعی بوده و سبک زندگی‌شان با واقعیات جامعه در تعارض است و آنان نمی‌توانند با دیگران همکاری داشته باشند.

تنها سنخ اجتماعی، سنخ چهارم‌اند.

د) سنخ چهارم یا اجتماعی مفید. آنان دارای علایق اجتماعی و سبک زندگی مطابق با جامعه هستند و قادر به همکاری و سازگاری با دیگران‌اند (همان).

دیدگاه‌های مارکسیستی و انتقادی

مارکسیسم به عنوان یک نحله‌ی فکری، دارای اصول، شاخصه‌ها و اهداف معینی می‌باشد که از زمان مارکس پایه‌گذاری شد و بعدها پیروان آن راهش را ادامه دادند؛ اما به دلایلی مانند چگونگی انتقال آگاهی به پرولتریا و نحوه‌ی انقلاب و انتقال قدرت و ... دچار اختلاف نظر شدند و به شاخه‌های گوناگون مانند مارکسیسم کلاسیک و ارتدکس و انتقادی و تجدیدنظرطلبانه و... تقسیم شدند. اما همه‌ی نحله‌ها وجوه مشترکی را در کنار تفاوت‌ها داشتند. مانند توجه مارکسیست‌ها به زیربنا و روبنا و تعیین‌کنندگی اقتصاد و شیوه‌ی تولید و روابط تولید در زندگی و متصور شدن اهداف براساس اصول ماتریالیستی و...
قسمت عمده‌ی تلاش‌های نظری مارکس از تحلیل دقیق سرمایه‌داری به عنوان یک شیوه‌ی تولید تشکیل شده است. مارکسیست‌ها زندگی انسان و اهداف آن را بر پایه‌ی اصول اقتصادی پایه‌ریزی کرده و این اصول را به عنوان زیربنا و تأثیرگذارترین مقوله قلمداد می‌نمودند و همه‌ی مؤلفه‌های دیگر مانند فرهنگ، مذهب، سیاست و ... را روبنا قلمداد می‌کردند که تأثیرپذیر هستند و ربط مستقیم به اصول اقتصادی و نحوه‌ی برقراری آن دارند. فلذا اهداف و آرمان‌هایی که برای انسان متصور می‌شدند اهدافی ماتریالیستی و مادی‌گرایانه و این‌جهانی بود و این مکتب، خالی از نگرش‌های معنوی‌گرایانه و آن‌جهانی بود و شرایطی که به پیش می‌بردند به سمت سرمایه‌داری و سوسیالیسم و مدینه‌ی فاضله‌ی آنان یعنی کمونیسم می‌بود. اما در مرحله‌ی سرمایه‌داری ماندند و آن موجبیت تاریخی رخ نداد و به شاخه‌های گوناگونی تبدیل شدند که یکی از آن شاخه‌ها مکتب انتقادی می‌باشد که علی‌رغم اینکه دارای شباهت‌هایی بودند، تفاوت‌های چشم‌گیری نیز داشتند که به برخی از آنان می‌پردازیم.
نظریه‌ی انتقادی مکتبی فکری است که طیف گسترده‌ای از زیبایی‌شناسی، روان‌شناسی تا جامعه‌شناسی و اخلاق را در بر می‌گیرد. نظریه‌ی انتقادی از آثار مکتب فرانکفورت به وجود آمد. این مکتب از گروهی از متفکرین تشکیل شد که در دهه‌ی 1920 و 1930 شروع به همکاری کردند؛ که می‌توان به هورک هایمر، آدورنو و مارکوزه و در نسل بعد از هابرماس نام برد. در واقع نظریه‌ی انتقادی از تلاش‌های به عمل آمده در قالب سنت مارکسیستی رشد نموده، اما با آنان متفاوت بود. اولین نکته این‌که دغدغه‌های فکری آنان تا حدودی با مارکسیست‌ها متفاوت است. زیرا نه تنها نمی‌خواستند مبانی اقتصادی را گسترش دهند بلکه می‌خواستند بر مسائلی مانند فرهنگ، بوروکراسی، ساختار خانواده و نظریه‌های شناخت و غیره تمرکز کنند. انتقادیون حتی به نقش رسانه‌های جمعی و به گفته‌ی خودشان صنعت فرهنگ نیز توجه می‌کردند. انتقادیون معتقدند فرهنگ نو از خلال اقدام سرمایه‌داری نو در تبدیل فرهنگ به کالا و فرایند بت‌وارگی کالا پدید می‌آید که پیامد آن ارزش مبادله‌ای یافتن فرهنگ و پیدایش صنعت فرهنگ و فرهنگ توده‌ای است. سرمایه‌داری نو آگاهی‌های طبقاتی را از بین می‌برد و از طبقات تحت سلطه یک توده می‌سازد. صنعت فرهنگ در سرمایه‌داری نو، منطق کالا را بر آگاهی فرد مسلط می‌کند و به این ترتیب فرد از سلطه‌ی نیروهای کاذب بر زندگی خود غافل می‌شود (به نقل از مهدوی کنی، 141). بنابراین نظریات انتقادی بیشتر بر روساخت‌ها توجه می‌کردند و مارکسیست‌های کلاسیک به زیربناها.
نکته‌ی بعد این‌که نسل جدیدتر نظریه‌پردازان انتقادی مانند هابرماس توجه ویژه‌ای به مقوله‌ی ارتباطات و گفتگو داشتند و امید به جامعه‌ای بهتر را در حوزه‌ی ارتباطات قرار می‌دادند، در صورتی‌که مارکسیست‌های کلاسیک توجه به امور اقتصادی و حوزه‌ی تولید می‌کردند.
اما نباید این نکته را نادیده گرفت که بازنگری‌های جدی مکتب فرانکفورت در نظریه‌های مارکسیسم ارتودکس و پیدایش مفهوم صنعت فرهنگ و فرهنگ توده، اگر چه جبرگرایی اقتصادی را کنار زد، اما چارچوب طبقه‌ی اجتماعی بر پایه‌ی «کار» را هم‌چنان به قوت خود باقی گذارد.
منابع تحقيق :
- برزگر، ابراهیم. (1388). روان‌شناسی سیاسی، تهران: سمت.
- ربانی، رسول و رستگار، یاسر .(1387). جوان، سبک زندگی و فرهنگ مصرفی، ماهنامه‌ی مهندسی فرهنگی، سال سوم، شماره‌ی 23 و24.
- کاویانی، محمد (1390). کمّی‌سازی و سنجش سبک زندگی اسلامی، روان‌شناسی و دین، سال چهارم، شماره‌ی دوم.
- مهدوی کنی، محمد سعید (1390). دین و سبک زندگی، تهران: دانشگاه امام صادق (ع).
- گیدنز، آنتونی (1382). تجدد و تشخص (جامعه و هویت شخصی در عصر جدید)، ترجمه‌ی ناصر موفقیان، تهران: نشرنی.
منبع مقاله : تبیین